فهرست ها

داستان نویسی یگانه خسرو زاده عضو کتابخانه غدیر

وقتی که از مجله هدهد سفید ابتدای داستان آمده و یگانه خانم خلاقانه ادامه داده اند.

نام و نام خانوادگی: یگانه خسرو زاده

سال تولد:۱۳۸۵

نام استان: خوزستان

نام شهر: دزفول

نام کتابخانه: غدیر

 

خیلی کنجکاو بودم که خواب دیشبم می‌تواند ربطی به نامهٔ خانم کتابدار داشته باشد یا نه؟

مسیر خانه تا کتابخانه را تماما به این موضوع پیچیده و مبهم فکر کردم اما به هیچ نتیجه ای نرسیدم که هیچ بلکه بیشتر گیج و سردرگم شدم. پله های کتابخانه را یکی در میان طی کردم و با عجله وارد کتابخانه شدم. خانم کتابدار را دیدم که پشت میزش نشسته بود به نظر کلافه می آمد نزدیکش رفتم و با هیجان پرسیدم:خانم کتابدار ، خانم کتابدار چیشده؟جریان چیه؟

خانم کتابدار سرش را که میان دستانش گرفته بود بلند کرد ، چهره اش زیادی داغان بود انگار که حجم عظیمی از غم را متحمل است اما چشمانش زیر تمام غم چهره اش میزد ، چشمانش بی نهایت شاد و چراغانی بود . نگاهم را دقیق تر کردم اما هیچ که هیچ خانم کتابدار از جایش بلند شد و گفت: سلام خانم نیکو لطفا دنبالم بیا

بدون فوت وقت و سریع با چقد قدم پشت سر خانم کتابدار راه افتادم عجیب بود که هیچ کس در سالن کتابخانه نبود خانم کتابدار در اتاقکی را که همیشه کنجکاو بود درون آن را ببینم و همیشه هم در آن قفل بود را باز کرد. دستش را پشت. کمرم گذاشت و مرا به جلو هدایت کرد همزمان با این کار شمع هایی با نور ملایم طلایی که عدد ۱۳ را نشان میداد مقابلم قرار گرفت. حیرت زده دستم را روی دهانم گذاشتم اما پس از چند ثانیه کم کم از شوک درآمدم و شروع با خندیدن و تشکر کردم واقعا شگفت زده شده بودم بچه های کتابخانه که معمولا هم سن و سال خودم بودند شروع به خواندن شعر تولد کردند و بلند و یک صدا باهم خواندند تولد تولد تولدت مبارک ، مبارک مبارک تولدت مبارک ، بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی بعد از ارزو و فوت کردن شمع روی کیک تولدم سمت خانم کتابدار رفتم و با قدر دانی نگاهش کردم که گفت: من بی تقصیرم فاطمه چون از خوابی که دیشب دیده بودی خبر داشت و براش تعریف کرده بودی گفت اینجوری بگیم بیای تا کمی هم اذیتت کرده باشیم. خندیدم و روی پنجه پا بلند شدم و آرام گونه خانم کتابدار را بوسیدم و با لبخند ملیحی گفتم:مرسی خانم کتابدار

اخبار و اطلاعیه