فهرست ها

داستان نویسی مریم ایسوند عضو فعال کتابخانه

وقتی که از مجله هدهد سفید ابتدای داستان آمده و مریم خانم خلاقانه ادامه داده اند.

نام و نام خانوادگی: مریم ایسوند

سال تولد: ۱۳۸۸

نام استان: خوزستان

نام شهر: دزفول

نام کتابخانه: غدیر

 

از خانم کتابدار به عضو شماره ۴۱۴ کتابخانه! هر چه سریع ترخودت را به کتابخانه برسان.دیشب اتفاق خیلی عجیبی افتاده و کتاب های قفسه تاریخ؛ یکی در میان ناپدید شده

توی فهرست امانت گیرنده ها جلوی اسم امانت گیرنده ی کتاب های گمشده این اطلاعات ثبت شده: عضو شماره ی ۴۱۴. تاریخ امانت؛ ۲۸اسفند ؛تاریخ برگشت؛ اول فروردین!

زودتر بیا که بفهمیم چه بلایی سر کتاب ها آمده

پای سفره ی هفت سین نشسته بودم و داشتم روبان قرمز را دور سبزه ی تروتازه گره می زدم که مردی کم مو با بارانی خاکستری در خانه را زد  و این یادداشت دست نویس خانم کتابدار را دستم داد. نزدیک بود دوتا شاخ روی سرم سبز شود . یاد خواب عجیب و غریبی افتادم که دیشب دیده بودم.  فوری شال و کلاه کردم و دویدم سمت کتابخانه ؛

 

همانطور که به سمت کتابخانه می دویدم، یهو دیدم دخترکی کوچک با لباسی صورتی و موهای خرگوشی کنار خیابان نشسته بود و های های میگریست، باکنجکاوی به سمت او رفتم و علتش را پرسیدم که او در جواب من گفته بود مادرش را گم کرده است.

دختر بچه بشدت آشنا بود برایم...  آها یادم آمد خواب دیشب! بله او واقعا شبیه دخترک خواب دیشبی ام بود که شک نداشتم خودش بود!

کلافه باز پرسیدم نشانه ای از مادرت نداری؟ شماره ای چیزی....

سرش را به نشانه ی نه تکان داد و کلافه تر از قبل سرم را چرخاندم که کلانتری را دیدم. دخترک را به پلیس تحویل دادم و ماجرا را به پلیس توضیع دادم.

تا خواستم به سمت خانه بروم یاد کتابخانه افتادم! وای دیرم شد، نگاهی به ساعتم انداختم فقط نیم ساعت مهلت داشتم. دوان دوان به سمت کتابخانه دویدم...

باز نگاهی به فهرست کتابها انداختم و کلافه سرم را تکان دادم دقیقا یک ساعتی را سر این موضوع با خودم کلنجار میرفتم ولی چیزی دستگیر نشد!

سرم را بلند کردم که خانم کتابدار شیفت دوم را دیدم که نفس نفس میزد، لیوانی آب به او دادم تا نفسش جا بیاید ماجرا را به او گفتم که او محکم بر پیشانی اش زد و گفت:«وای آن روز خواستم اطلاعات را ثبت کنم اما سیستم قطع شده بود، سرم شلوغ بود و فراموش کردم، بله درسته آن روز چند دانش آموز آمده بودند کتاب تاریخ برای تحقیق درسشان بردارند انگار فرصت کمی داشتند که دو روزه تحقیقشان را تمام کرده و زود تحویل کتابخانه دادند.»

و اینجا بود که نفس راحتی کشیدیم و با خیالی آسوده به کارهای عقب افتادمان پرداختیم

و به این دلیل داستانمان به خوبی به اتمام رسید.

 

 

«این انتخاب شماست تا تفکری مثبت داشته باشید. شما مسئول تفکرات خود هستید؛ پس تفکر، دیدگاه و نگرشی مثبت و سازنده را انتخاب کنید»

اخبار و اطلاعیه