فهرست ها

داستان کوتاه "فاطمه حاجی" عضو فعال نوجوان کتابخانه برای مجله هدهد سفید

وقتی که از مجله هدهد سفید ابتدای داستان آمده و فاطمه خانم خلاقانه ادامه داده اند.

نام و نام خانوادگی : فاطمه حاجی

سال تولد:۱۳۸۸

نام استان:خوزستان

نام شهر:دزفول

نام کتابخانه: غدیر

از خانم کتابدار به عضو شمارهٔ۴۱۴ کتابخانه!هرچه سریع تر خودت را به کتابخانه برسان.دیشب اینجا اتفاق عجیبی افتاده و کتاب های قفسه تاریخ،یکی در میان ناپدید شده.توی فهرست امانت گیرنده ها جلوی اسم امانت گیرندهٔ کتاب های گم شده،این اطلاعات ثبت شده:

عضو شماره۴۱۴.تاریخ امانت، ۲۸اسفند؛ تاریخ برگشت،اول فروردین!

زودتر بیا که بفهمیم چه بلایی سر کتاب ها آمده.

پای سفرهٔ هفت سین نشسته بودم و داشتم روبان قرمز را دور سبزهٔ تر و تازه گره می زدم که مردی کم مو با بارانی خاکستری در خانه را زد و این یادداشت دست نویس خانم کتابدار را دستم داد.نزدیک بود از تعجب دو تا شاخ روی سرم سبز شود.فوری شال و کلاه کردم و دویدم سمت کتابخانه..........

تا به کتابخانه رسیدم،کتابخانه را زیر و رو کردم به امید اینکه خانم کتابدار را پیدا کنم و با او صحبت کنم

کتابخانه را گشتم و ناگهان خانم کتابدار را در حالی که ناراحت بود بر روی صندلی کتابخانه مشاهده کردم.به طرف او راهی شدم و سلام کردم

او هم با لبخند ملایمی ،با من سلام و احوال پرسی کرد

به او گفتم:خانم کتابدار من شخصی هستم که یادداشت دست نویس خودتان را برای من ارسال کردید تا من آن را بخوانم.

راستش را اگر بخواهید من خیلی علاقه دارم که به دیگران کمک کنم؛ بنابراین نزد شما آمدم تا آنچه را که در مورد کتاب های گم شده اطلاع دارم به شما بگویم.

خانم کتابدار به شدت، شوق گوش دادن به صحبت های مرا داشت.

در ادامه گفتم:فقط اینکه لطفا اگر امکانش است،مکان کتاب های گم شده را به من نشان دهید شاید بتوانم به شما کمک کنم.

خانم کتابدار دستم را گرفت و او مرا به سمت محل مفقود شدن کتاب ها برد

تا قسمت کتاب های گم شده را دیدم،یاد خواب عجیبی افتادم که دیشب دیده بودم.

خواب دیده بودم که روزی به این کتابخانه آمده بودم.

آرام و با دقت داشتم به قفسه کتابهای تاریخ نگاه می کردم و محو تماشای کتاب های کتابخانه بودم که.

ناگهان کتابی توجه مرا به خود جلب کرد.نام کتاب«تاریخ فصل های آفرینش جهان »بود.کتاب را برداشتم و آن را خواندم.خواندن آن کتاب برای من بسیار لذت بخش و دوست داشتنی بود اما ناگهان کتاب به صدا در آمد و گفت: سلام! به نظر می رسد که تو از فصل های دنیا،  لذت فراوانی به دست می آوری؟ درست است؟

من به او گفتم:بله درست است ولی اگر راستش را بخواهید، من در این فصل، کم و بیش کارهای ناپسندی انجام داده ام یا اینکه از وقت به خوبی استفاده نکرده ام و

کتاب گفت:اتفاقا من نیز میخواستم پند و اندرزی به تو بدهم

من تعجب کردم و گفتم:بفرمایید

کتاب گفت:چند روز دیگر فصل بهار فرا می رسد.فصل بهار فصل نوشدن زندگی است و در انسان های زیادی با تجربیات گذشتهٔ خود، طراوت و شادمانی را به زندگی می بخشند.

من در خود مطالب زیادی از فصل های گذشته دارم ولی خیلی از انسان ها ممکن است که مطالب من دقت نکرده باشند؛به همین دلیل تصمیم گرفتم از مکان کتابخانه،هرچه کتاب از فصل های گذشته دارم را با خود به سرزمین های دور ببرم و کتاب های دیگری را جایگزین کنم.

فصل بهار که چند روز دیگه فرا می رسد میتوانی خود را با او شکوفا کنی و کارهای خوب را یاد بگیری و آنها را در زندگی به کار ببندی.

من کتاب های خود را بر میدارم تا دیگر به گذشته فکر نکنی و زمان حال را دریابی.

هرگاه به کتاب های فصل بهار و بعد ها،مشاهده کردی،به یاد اندرز من بیفت.

ماجرای خوابم را برای خانم کتابدار تعریف کردم.

خانم کتابدار دیگر غمگین نبود.

کتاب های فصل بهار جایگزین فصل های قبلی شدند و دیگر ما تصمیم گرفتیم که ماجراهای گذشته را فراموش کنیم و با توکل به خداوند مهربان،زندگی شیرینی را آغاز و به خوبی تمام کنیم.

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

باتشکر

اخبار و اطلاعیه